یک از دوستان که ما را دشمن می پندارد در نوشته ای در گیره به نقد آنچه ما تاکنون نوشته ایم پرداخته و چون دیگر دوستان ساده اندیش گستاخی کرده و ما را ناسزا گو خوانده است. اینهم پاسخ ما به این دوست و دگر دوستان ساده ی اندیش
"گُه شیرین است، یک میلیون پشه اشتباه نمی کنند"
بررسی و داوری یک نقد
گرامی "بابای عرفان"
پیش از هر چیز شهامت شما را که از جهانی بهداشتی می آیید، بهداشتی می اندیشید و بهداشتی مینویسید، می ستاییم که با شناخت ژرفتان از ما (البته گفتگو با شمر يک ريسک است که اگر حالش بد شود و به پر قبايش بر بخورد و يا اندک مشابهتي با ادبيات رايج قرباني کنندگان دين و حاکمان ما بيابد، قطعا بايد پيه فحش هاي چارواداري را بر تنت بمالي...) این از خود گذشتگی را کرده اید که به داوری اندیشه ما بنشینید.
راستش از "ناسزاگویی" آنهم به شیوه شما خوشمان نمی آید، شما که از ناسزا گویی ما گله مندید چگونه است که خود درشت گویی میکنید. ما در درازنای این 1321 یکسال گذشته آنقدر از این و آن دستار بندنابکار و "اُن صارشان" ناسزا شنیده ایم که این گستاخی "پاک دلانه" شما در برابرش هیچ است.
بهررو در این نوشته کوشش کرده ایم گوهر نوشته شما را گرد آورده و به آنان پاسخ دهیم.
دینداران
گریزی به صحرای دین داری مردمان زده اید و درصد آن را هم به رخمان می کشید. گیریم اینکه تو میگویی درست باشد که چه؟ ما خاموش شویم که درصد زیادی از مردم دیندارند. ما پیرو این فلسفه نیستیم که می گوید "گُه شیرین است، یک میلیون پشه اشتباه نمی کنند". وانگهی در کجای دنیا، شما دینی را به این مسخره گی سراغ دارید؟ دینی که باورمنداش صدها سال است که در بازار دروغ، ارزش "سوگندجلاله" شان را در یک داد و ستد ساده روی قیمت یک کالای بنجل می کشند، شایسته ریشخند است، حتی اگر جهانگیر باشد. (نگویید چنین نیست ویا چنین نبوده). این دروغگویی در تمامی گستره های این دین از نماز و روزه گرفته تا زیارت سادات و مناسک حج برای طلب آمرزش ریشه دارد.
چنین دینی با این ارزشهای اخلاقی حتی بدرد زندگی در یک جامعه سنتی نمی خورد تا چه رسد به جهان مدرن. بهترین فرآورده های اجتماعی این دین شعبان بی مخ ها، حاج بخشی ها و سعید حنایی ها و دسته جاتی از گونه آدمکشان کرمانی می باشد.
دینی که خدایش ستمگر، سرکوبگر و خشمگین(جبار، قاسم، قهار) است، پیامبرش برای رفتار جنسی خود در حرمسرایش آیه ویژه دارد، با دخترکان هفت ساله نزدیکی می کند و دختران خردسال خود را در راه گسترش دین حنیف با عمر و عثمان تاخت میزند، قهرمانش علی سلطان گردن زنی است و مومنینش برای سلاخی فروهرها و خفه کردن پیونده و مختاری وضو می گیرند و در زندانهایشان هنگام شکنجه کردن کمونیستها مواظبند تا خدای ناکرده نجس نشوند. نزد ما هیچ ارزشی ندارد و باید به آن رید.
تاریخ
گریزی به صحرای تاریخ سیاسی ایران زده و از هوشمندی روحانیتی که سوار بر اسب نادانی مردم، به تمامی گروه ها رودست زده اند سخن رانده ایید، که به گمان ما گزاف می گویید، از کنفراس گوادلوپ که حتما به گوش شما نخورده می گذریم. اما این روحانیون هشیار شما، با فریبکاری آن مردک هیچ گو خمینی(مج) ، با وعده آزادی سخن حتی برای کمونیستها روی کار آمدند، فراموش نکنیم که این "روحانیون" برای پایه ریزی قدرتشان به سازماندهی چماقدارانی پرداختند که نخستین "شیخکارشان" در اسفند 57 با سرکوب نمایش خیابانی بیست هزار نفری زنان در تهران به نمایش گذاشتند و تا بستن شدن روزنامه آیندگان و صدها گاهنوشته دیگر بیش از سیصد کتابفروشی را در سراسر ایران به آتش کشیدند. جوخه های مرگ روحانیون هوشمند شما در تابستان 58 هم نخستین کشتاردرمانی خود را با کشتن برادران میرشکاری در شهر کرمان آغاز کردند که در پی آن گواه ناپدید شدن بسیاری از فرزندان ایران زمین بوده ایم که آخرینش هم پیروز دوانی بود.
به گمان ما ناتوانی آن گروه های رودست خورده (اگر ار خیانت مردم فروشان توده ای، اکثریتی بگذریم) از یکسو ریشه در نداشتن فرهنگ سیاسی و نا آشنا بودن با تاریخ کشور خودشان و پی نبردن به دربایستگی مبارزه با دین داشت و از سوی دیگر ریشه در سرکوب گسترده احزاب سیاسی(از جبهه ملی گرفته تا سازمانهای چب) و نهادهای شهروندی در دوران پهلوی ها داشت که ارتباط شهروندان با احزاب سیاسی را گسسته بود و تنها دست روحانیون و تشکیلات مذهبی را باز گذاشته بود که رودست بزنند
مظلومین
اینکه می گویید امامان تا بحال نزد مردم انسان های مظلومی بوده اند و... ما می گوییم که مردم در آن کشور هیچگاه آزادی داوری در باره دین را نداشته اند ، آنها داستان امامان را تنها از زبان حسینیان شنیده اند و حق دارند که از زبان ما هم بشنوند. به گمانمان تمامی امامان آدمی های پستی بودند، اصلا چرا دور برویم نمونه اش هم همین فرزندان کنونی فاطمه زهرا هستند که در ایران تکیه بر قدرت زده اند. ببینید چه کرده و می کنند.
بهینه سازی دین
در باره تجربه مردم از حکومت دینی با شما همرای هستیم، بهرو مردم چهره راستین دین را در بیست و چهار سال گذشته دیده و شناخته اند. اما پیشنهاد شما را در باره اینکه ما باید چگونه به دین برخورد کنیم نمی پذیریم و به گمانمان در آنجا که می گویید"بايستي در پي يافتن ابزاري نو و بهتر باشي .. مثلا استفاده از تجربه های غرب در چگونگی گريز از قرون وسطی!" و منظورتان هم پروتستانتیسم و بهینه سازی (رفرم) دین است، سخت در اشتباهید.
چرا که: رفرم در دین، کار دین مداران می باشد، که برای نگهداری ازرشهای دینی و همسازگاری نهادهای دینی با جامعه مدرن ناچار به بهینه سازی دین هستند. در کیش "ترسایی" این "لوتر" و "کالوین" بودن که برای نگهداشتن دینشان در پی همسازگاری آموزه های دینشان بر آمدند و جنبش پروتسانتیسم را راه انداختند. نا گفته نماند ارزشها و آموزه های اخلاقی و رفتاری در کیش مسیحی، که بر اساس ده فرمان پایه ریزی شده آنقدر روشن هست که گنجایش بهینه سازی این را دارد.
دوست گرامی، چشمداشت بهینه سازی دینی از ما که کمترین باوری به آن نداریم و شما هم نیک میدانید، از بنیان نادرست است. اما برای گل روی پسرتان "عرفان" دیدگاه خودمان را در اینباره مینویسیم.
بهینه سازی اسلام
به گمان ما دین اسلام گنجایش بهسازی و همسازگاری با زندگی مدرن را ندارد و هر کوششی از سوی دین مداران در این راه محکوم به شکست است زیرا:
آ - روشن نبودن آموزه های اخلاقی در دین اسلام، چند پهلویی قرآن و حتی آیات آن، و بی اخلاقی دینداران مسلمان که هیچ ارزشی به باور های خودشان نمی گذارند. (نمونه سوگند دروغ و....)
ب - نادیده شمردن "فرد" در این دین، بدلیل اندیشه امت (و نه ملت) ، که توده ای گوسفندوارند که پیرو(مقلد) این و آن مرجع تقلیدند. پرهیزکاری و رستگاری از گناه ویا شستوشوی آن در پیروی از مراجع تقلید است، توفیری هم نمی کند کدامین شاخه دین اسلام، از حنفی و شافعی گرفته تا شیعه چند امامی. آخر مسلمانی که از قضای حاجتش تا گوزیدن در نمازش را باید از مرجعی تقلید کند به "فرد" چه پیوندی دارد! آیا کسی سراغ دارید که بگوید مسلمانم ولی مرجع تقلید ندارم. (مهمترین ویژگی جامعه مدرن فرد یا شهروند و ملت است)
پ - از آنجایی که تفسیر دین در انحصار روحانیون و نهادهای وابسته به آن است و روحانیون زندگی شان در گرو همین انحصار است(از خمس و زکاة تا سهم امام و دستمزد روضه دامادی قاسم) هر کوششی برای تفسیر دیگری از دین کفر شمرده و دگر اندیش را مفسد فی الارض خواهند نامید. میتوانید بیازمایید البته به حساب خودتان!
ت - اسلام از بنیان دینی حکومتی است قوانینی بنام شریعت را دارد که گرد آمده ای آیات قرآنی و احادیث است، این قوانین از دیدگاه مسلمانان مقدسند و دگرگون کردن آنها کفر شمرده می شود. نمونه اگر بگویی مجازات اعدام، قصاص و سنگسار بد است کافر خوانده خواهی شد، اصلا چرا دور برویم همین حق سرپرستی کودک پس از جدایی همسران، اگر حق را به زن بدهید کافرید برابری انسانها هم پیشکش.
و.....
کوتاه بنویسیم براین باوریم که اسلام گنجایش بهینه سازی را ندارد.
شاید بتوان از بابی گری بنام کوششی شکست خورده برای بهینه سازی و این جهانی(سکولار) سازی دین اسلام نامبرد. که آنهم بدلیل سرکوب شدید و کشته شدن سردمداران روشن اندیش این جنبش و به قدرت رسیدن واپسگرایان آن، خود دینی جدید گردید.
جدا کردن دین از دولت و زندگی اجتماعی
اما روش دیگری که میتوان به دین اسلام برخورد کرد همانا "جدا کردن" آن از دولت و از "زندگی اجتماعی" و آنرا به زندگی خصوصی وانهادن می باشد مانند آنچه در فرانسه پس از انقلاب رخداد. این "جدا سازی" کار احزاب و سازمان های است که یا قدرت سیاسی را در دست دارند و یا اندیشه بدست آوردن در سر می پرورند. اگر از ما بپرسی این جدا سازی چگونه باید باشد به گمان ما این جدا سازی در گرو از میان برداشتن "روحانیت" و "نهادهای مذهبی " می باشد.
بسیاری از گروها سیاسی راست و چپ هم که بر این باورند رضا شاه دست به چنین کاری زده بود یا نادانند و یا می خواهند مردم را گمراه کنند زیرا
به گمان ما "جداسازی" دین از دولت و "زندگی اجتماعی" در ایران رضا شاه و در ترکیه آتاتورک رخ نداده است، تا آنجا که ما میدانیم ایندو کوشش بر "دولتی کردن دین" از راه کنترل و رام کردن روحانیون و نهادهای آن کردند و در یک سخن دین را به خدمت دولت در آوردند بدون آنکه دست آنرا از دخالت در زندگی اجتماعی کوتاه کنند.
آینده
روشن است که: تا هنگامی حکومت اسلامی روی کار است جدایی دین از دولت و زندگی اجتماعی در ایران رخ نخواهد داد و این کار در گرو سرنگونی حکومت است .دربایسته است سخنی در باره احزاب و گروه های بیرون از حکومت در باره "این جدا سازی "بگوییم تا این بخش را به پایان ببریم. تا آنجا که ما میدانیم تمامی اینها از راسترین آنها که شاه الهی ها باشند تا چپ ترین آنها که حزب کمونیست کارگری باشد، مشتی پرت و پلا می گویند که خودشان هم سر در نمی آورند.
هواداران سلطنت مدل رضا شاه را می خواهند، خودشان هم فرهنگ مرده پرستی مسلمانی را دارند، میانه داران جمهوری خواه که تا دیروز به این و یا آن جناح حکومتی دخیل می بستند(توده ای و اکثریتی ها و حزب یکنفره جمهوری خواهان ملی) هنوز دل در گرو گروهای مسلمان در حکومت و گَرد آن(ملی مذهبی ها) دارند. حزب کمونیست کارگری هم که باید حزبی بی خدا باشد آنقدر پرت است که خود را "سکولاریست" مینامد بدون اینکه از خود بپرسد آدمی که دین ندارد چگونه می خواهد دین را "این جهانی" کند!
اما نگران نباشید، در آینده نزدیک ملت ایران چنان ریشه از اسلام و نهادهای اسلامی خواهند کند که ملتهای جهان درس جدایی دین از دولت و زندگی اجتماعی را از ما خواهند آموخت.
کار اینها تمام است
آزدی سخن
در بخش چهارم و پنجم و بخش پایانی نوشته ات از خصوصی بودن دین و کارکرد آن سخن رانده ای. دوست گرامی بر اساس ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر:
"هر فردی حق آزادی عقیده وبیان دارد واین حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار ،به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزادی باشند"
آیا گمان نمی کنی با این نوشته ات از ما می خواهی از این حق خودمان بگذریم؟ بهررو مردم خر نیستند که مجمع تشخیص مصلحت برای خواندن شمرنامه بخواهند، میتوانند خود برگزینند، بگذارید ما اشتباه کنیم.
بالاتر از اينها من به آزادی انديشه، نوشتار و گفتار سخت باورمندم و در کنار تبليغ برای دين، دشنام و افشا دين و دين مداران ( يا کفرگويی) را بخشی از اين آزادی ها می دانم
اما اینکه میگویید سنتها هرگز نمی میرند، باید بگوییم جامعه ای که بدون بررسی و داوری تن به سنتها اسلامی دهد، بیگمان بر اساس سنتها اداره خواهد شد ، زندگی در چنین جامعه ای چون "سیزده بدر" در گورستان است و چنین جامعه محکوم به فروپاشی است.
ناسزا
از اینکه ما را ناسزا گو مینامید در شگفتیم. ما ناسزاگو نبوده و نیستیم و بر این باوریم که: زندگی ما سزاوار اینهمه ناسزا که بر سرمان ریخته و می ریزد نیست.
ناسزا اینست که احمد باطبی در زندان است. ناسزا اینست که بهترین فرزندان ملت در خاوران ها و لعنت آباد ها در گورهای همگانی و پراکنده خفته اند. ناسزا این است که گردن کسی را بر اساس قانون شرع می زنند. ناسزا خالی بودن کوچه های شب از آواز مستان عاشق است. ناسزا سه میلیون معتاد است. ناسزا فقر و فلاکتی است که گریبانگیر مردم ایران شده. ناسزا چپاول آقا زادگان است که با فتوی پدرانشان حلال می شود. ناسزا انبوه کودکان بی پناه خیابانی است. ناسزا شلاق زدن دلدادگان در میدانهای ناچیز دین است. ناسزا اینست که نرخ خرید دختران این سرزمین علنی شده. ناسزا این است که مشتی دزد نگهبان آسایش مردم شده اند. ناسزا این است که فرومایه ای چون خاتمی رای بیست میلیون نفر را در بیعت با رهبری میفروشد. ناسزا اینست که کسانی که خود را نماینده این ملت میدانند نامه زبونانه به رهبر می نویسند و خمینی(مج) را امام می خوانند. ناسزا مجمع تشخیص مصلحت نظامی است که حق مردم را پامال نموده و آنان را ابله می نامد. ناسزا فرمانروایی خامنه ای است. ناسزا زندان بزرگی بنام حکومت اسلامی است.
آیا ناسزایی بالاتر از اینها سراغ دارید؟
ناسزاگو شمایید که اینها را می دانید، و مارا ناسزا گو می نامید و تکفیر می کنید.
شمر
عمروعاص
No comments:
Post a Comment