پیشکش به کنجکاو ورهگذر ثانی
ناسزا
بخش سوم
بیماری کودنانه راست روی در فاشیسم و افشین زند
گفتیم که افشین زند تنها کسی در جمع وبلاگنویسان است که پذیرای میمهای «شیخ سعید بحر العلوم» شده، ایمان وی به تمامی گفته های بی سروته و خنده دار شیخ به گونه ای است که ما شک کردیم نکند این شیخ همان رضا پهلوی باشد و یا زبان دشمنان سلطنت لال، نکند میمهای شیخ به روح و جسم رضا پهلوی نفوذ کرده و خون کیانی میمی شده است.
برای روشن شدن داستان و بررسی و داوری شمری سری به وبلاگ آقای زند زدیم و نگاهی به نوشته های ایشان در چند ماه گذشته انداختیم تا ببینیم در چند ماه گذشته چه نوشته ،دستاورد ما نبشته زیر است و آنرا به صحرای کربلای شمرنامه آوردیم تا ارمغانی باشد برای رهگذران این وادی خشک.
النظافه من الایمان
خیالتان تخت باشد که هدف نوشته ما برخورد به شخصیت واقعی آقای زند که بگمانمان وزیر راه و ترابری آینده در دور دوم سلطنت خاندان پهلوی خواهد شد، نیست ، بلکه برخورد ما به شخصیت سیاسی وبلاگی ایشان است که به گفته عمروعاص مانند صابون حمام گلنار زمان شاه خدا بیامرز می باشد.
این گونه صابون در دوره حکومت اسلامی مدتی کوپنی شد و سپس نایاب گردید و امروزه تنها در کشورها پیمان نفتا آنهم به گونه ای قاچاق در بازار سیاه سیاست به فروش می رسد. از خواص این صابون همانا این باشد که در اثر همنشینی های بسیار با سنگ پای قزوین در حمامهای عمومی، یکی از ویژه گی های ناپسند این سنگ پا را که زبانزد مردم است و ما به دلیل عفت کلام ذاتی مان از نامبردن آن خوداری می کنیم، را به خود گرفته است. به هررو این صابون هم لیز است و هم زبر، کسانی که پی این صابون به تنشان خورده میدانند که ما چه میگوییم.
به سلامتی
برای کسی که تا کنون حمام عمومی نرفته است و با اندیشه های افشین زند آشنایی ندارد در برخورد نخست وی دمکراتی مادر زاد می نماید. ما یکبار به چشم خودمان دیدیم که کارکشته ترین رهبر حزب کمونیست کارگری نادر بکتاش که می گوید خورشت سبزی مکروه است چون بوی ناسیونالیسم ایرانی می دهد، از شنودن دیدگاه های مترقیانه افشین زند به گونه ای به وجد آمد که بدون توجه به بوی شله زرد کله آقای افشین زند از وی را برای نوشیدن آبجو و گپی سیاسی در باره فوائد هم کاسه گی چپ و راست، در یک بار خیالی دعوت به عمل آورد و افشین نیز پذیرفت و برسم ادب فاتحه ای هم برای زنده یاد «منصور حکمت» هم خواند اما آبجو را یکسر بالا انداخته، نیکسون را برای حمایتش از شاه ستوده، متلکی بار مارکس لعنت الله علیه نمود و چون جعفر جنی غیب شده و آقای نادر بکتاش را که هنوز آبجو خیالی اش را سر نکشیده بود در خماری گذاشت.
پرونده خسرو گلسرخی
از دمکرات بود آقای افشین زند همان بس که وی از مخالفین سرسخت مجازات اعدام است و برای اثبات این مدعای خویش، خسرو گلسرخی را زنده کرده و در دادگاه دادگستر (عادل) نظامی بریاست خودش محاکمه نموده و به جرم برنامه ریزی برای گروگان گرفتن رضا پهلوی در تورنتو محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه دربرگیرنده خواندن نوشته های فاشیستی آفشین زند در سیاه چالهای وبلاگ خود مینماید. تا درس عبرتی شود برای دیگر وبلاگیان که خیال به گروگان گرفتن عکس رضا پهلوی را از راه لینکیدن به وبلاگهای آزادی و اعتراض را از کله های پوک خودشان بیرون بریزند.
ما نسخه ای از این پرونده جنجالی برای «سازمان دیدبان حقوق بشر در وبلاگستان» فرستادیم و اینان نیز در نامه ای ستایش آمیز برای خودمان نوشته اند:
گرامی شمر فعال اجتماعی فلکزدگان چپگرا در وبلاگستان
رئیس دادگاه شله زرد خورده که چنین حکم چرتی را صادر کرده و بیجا کرده است چنین چیزهای بی سروته ای در وبلاگ خود نوشته. چرا که بر اساس مفاد این پرونده متهم آقای خسرو گلسرخی ساکن بهشت زهرا دادگاه را به رسمیت نمی شناخته و نمی شناسد و و افزون براین اصلا رئیس محترم دادگاه را حتی به پشم خودش نشمرده و اینرا همه میدانند.
مگر رئیس دادگاه کر بوده به فریاد آقای خسرو گلسرخی که گفته است شکنجه شده ام رسیده گی نکرده است. این فریاد به گوش همه رسیده است وبرای همه وجدانهای بیدار روشن است که وی شکنجه شده. به گمان ما رئیس دادگاه یا اصلا وجدان ندارد و یا وجدانش خوابیده که چنین حکمی را صادر کرده
نه این دادگاه تجدید نظر بریاست آقای زند و نه آن دادگاه بدوی که آقای خسرو گلسرخی ساکن بهشت زهرا را محکوم به تیرباران هم نمود کمترین سندی بر درستی حکم خویش ندارند وشله زرد میخورند اگر چنین غلطهای بکنند.
افزون بر این گواه دیگر این ماجرا آقای عباس سماکار، که از دست حکومت شاه جان بدر برده و برای فرار از دست دژخیمان حکومت اسلامی به آلمان پناهنده شده و از ترس ماموران ساواک مدتی در گوشه سایت گویا پنهان شده بود، ادعا میکند که روح متهم آقای خسرو گلسرخی ساکن بهشت زهرا اصلا از گروگانگیری خبر نداشت و ندارد.
قاضی محترم دادگاه آقای افشین زند یا اصلا از وجود چنین گواهی خبر ندارد و یا خودش را به آنراه زده. بنا بر این آقای افشین زند سیاسی فکر می کند صلاحیت رسیدگی به پرونده را نداشته و ندارد. متن این پرونده هم برای عفو در پیشگاه همایونی خدمت رضا شاه دوم پادشاه دمکرات ایران و جهان و حومه آن کهکشان راه شیری فرستاده شد.
برای رهایی آقای خسرو گلسرخی از بند این قاضی بی وجدان و اعاده حیثت از تمامی قربانیان زندان، شکنجه، اعدام در دوران حکومت پهلوی هم که شده دربایسته است تمامی خوانندگان شمرنامه بخش دیدگاه های شمرنامه را امضا نمایند.
«سازمان دیدبان حقوق بشر در وبلاگستان»
یازدهم سپتامبر و غائله سیاهکل
از قرار معلوم موجی شدن آقای افشین زند از انفجارات یازده سپتامبر در آمریکا که پس از یکسال و اندی، مغز بلاگی ایشان در تورنتو تکان داده و ویرا به یاد قیام سیاهکل و پیوند دادن آن با شبکه القاعده انداخته است. این جانباز صد در صدی در پوستین یک تاریخنگار ورزیده، سیاسی کار کارکشته مانند سرکار استوار فرو رفته وگزارش زیر برای ثبت در« تاریخ کس وشعر نویسان وبلاگستان» به پیشگاه اعلیحضرت همایونی شاهزاده رضا پهلوی فرستاده تا به توشیخ ملوکانه مزین گشته و در تاریخ 2500 ساله آینده خاندان پهلوی پیوست گردد.
افشین گزارش تاریخی خود را برای درس عبرت آندسته از وبلاگنویسانی نوشته که با خواندن کتاب ماهی سیاه کوچولو هوادار مشی چریکی شده و در آینده نزدیک گذرشان به زندانهای رژیم شاهنشاهی خواهد اوفتاد. بنابر باور آقای زند قیام سیاهکل غائله ای بود که بوسیله گروهی جوان دانشجو که دست چپ و راست خودشان را هم نمی شناختند و از ذوق خواندن کتابهای صمد بهرنگی و زندگی در تمدن بزرگ و آزادی های همه جانبه و رفاه اقتصادی دوست داشتند بمیرند، راه افتاد.
دست شاه درد نکند که ریشه آنها را کند آنها تروریست بودند و رژیم شاه که بوسیله کودتا روی کار نیامده بود و دولت ملی مصدق را به فتوی آیت الله کاشانی و مقلدانش که نوچه های شعبان بی مخ هم نبودند سرنگون نکرده و دکتر حسین فاطمی را تکه پاره نکرده بودند و اصلا کسی را از مرداد 32 تا غائله سیاهکل کشته نشده بود و زندانی سیاسی نداشت و همه روزنامه ها هم آزاد بودند، از اساس دمکرات بود و باید این تروریستها را می کشت. شاه سایه خدای دمکراتهای روی زمین بود و با روحانیون رابطه خوبی داشت و یکبار که بند تنبانش پاره شده بود از امام رضا شفاعت خواسته بود و امام رضا هم عمامه خودش را بند تنبان شاه کرده بود و شاه کمربسته دمکرات اسلام گستر بود.
قاضی مرتضوی و سرکار استوار
به گمان آقای افشین زند گناه اصلی غائله سیاهکل از گور کتاب ماهی سیاه کوچولو بر می خیزید که بچه دانشجوها توی دانشکده پلی تکنیک کودکستان تهران می خوانند، در این کتاب کودکان دانشجو با اصول چاقو کشی آشنا شده و هوادار شاه و نوچه شعبان بی مخ نمی شدند و تروریست از آب در می آمدند. بسیاری از کسانی که اینروزها از رضا پهلوی می پرسند: در باره دوره فرمانروایی پدرتان چه می اندیشید؟ به گروهای فشار مارکسیستی وابسته هستند که ماهی سیاه کوچولو می خوانند و آتش این پرسشهای فشار دهنده بر قلب شاهزاده جوان، و دل خونبار هواداران سلطنت از دل ماهی کوچکی برمی خیزد که هوای دیدن دریا را دارد.
بنابر این اگر آقای افشین زند جای قاضی مرتضوی بود برای پاسداری از تاج و تخت کیانی و حفظ آبروی سلطنت که در سایه آن مردم رفاه آزادی و حقوق شهروندی داشتند می گفت باید این کتابها را سوزاند.
و آقای افشین زند پلیتک سرکار استواری میزند و مزه می ریزد و می گوید صمد و توی پرانتز می گوید «با صمد آقای خودمون اشتباه نشه!» صمد بهرنگی کافر است و کتابهایش را باید سوزاند. همه خواننده به وجد می آیند و وبلاگ سرکار استوار میشود پاسگاه ژاندارمری ده پایینی. چشم راست همه اهالی ده بالا می شود هدف انگشت نشانه دست چپ صمد بهرنگی، تنها جای قوچعلی، عین الله، کدخدا و ننه آقا خالی میماند که ما آنرا به حساب ته کشیدن ذوق ادبی سرکار استوار در این بخش از داستان میگذاریم.
ناگفته نماند افشین به فرهنگ مرده پرستی می تازد، اما دوست ندارد کسی با برشمردن تنگناهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روح در گذشتگان خاندان سلطنت را در گور بلرزاند و دل شاهزاده جوان را بشکند.
دنباله خواهد داشت
Thursday, May 29, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment