Tuesday, May 27, 2003


ناسزا
بخش نخست
پلیدی امت شیعه ناشی از این است که اینان مردمی مرده پرست، کاسه لیس و قدر ناشناس هستند. کاش یکی پیدا می شد جرات میکرد و به ما می گفت آخر شمر فدای آن هیبت بزرگت که امام حسین را کشتی، همشیره اش را گاییدی و این امت را هزار سیصد بیست یک سال آزگار به لجن گرفتی بس نیست، چرا ول کن نیستی و چپ و راست به زخمهایشان نمک می پاشی، مگر این امت بیچاره به اندازه کافی در بدبختی، بیچاره گی ، فلاکت و کثافت حکومت اسلامی غوطه ور نیستند، مگر چماقداران دیروزی این حکومت امروز در حال آب خنک خوردن مانیفست شله زرد خوری نمی نویسند، مگر پیشقروالان این امت که در نخستین صف پیروی از رهبری هم قرار دارند به روزی نیافتاده اند که حاضرند گُه خودشان را بخورند و عصاره آنرا بنام جام زهر به حلق مقام معظم رهبری بریزند تا چند سالی دیگری به هیکل امت برینند، مگر دسته دیگری از معرکه گیران و شعبده بازان سیاسی که تا دیروز به این ویا آن جناح حکومتی دلبسته بودند و یا در خیالات خودشان غوطه ور بودند بیانه اتحادیه شله زرد خوران با عطر محمدی برای این امت فراهم نکرده اند. مگر مدعیان تاج و تخت کیانی برنامه پختن شله زرد سلطنتی با برنج آمریکایی برای این امت را ندارند. شما دیگر دست از سر این بیچارگان مفلوک بردارید.
البته کسی غلط می کند و به گور علی اصغر می خندند که بخواهد چنین گستاخی به ما کند، مگر اینکه یا کله اش عیب داشته یا از انصار زین المعقدین باشد.

پاگنده
نمی دانیم چرا هرگاه نام گور علی اصغر می آید، یاد زنده یاد پاگنده می افتیم، گاس که از شباهت کفشهای سایز 52 آن زنده یاد با قبر علی اصغر (این واپسین میوه نارس زیرشکم چرانی های سیدالشهدا) باشد . اکنون که سخن پاگنده به میان آمد اینرا بگوییم که تنها کسی که در پهنه وبلاگستان شهامت گستاخی به ما را داشت و نه کله اش عیب داشت و نه از انصار زین المعقدین بود، زنده یاد پاگنده بود که با سخنانی احترام آمیز به ما یاد آوری کرد، که یا شمر بهداشتی بنویس که این امت را تنها اینگونه نوشتن را شایسته است، ما آنزمان وبلاگ نداشتیم و اردوی جنگی خودمان را در گوشه وبلاگ خُسن آقا پهن کرده بودیم و زیاد از اخلاق گُه بیشینه وبلاگیان آگهی نداشتیم و گمان میبردیم همه چون خُسن آقا آزاد اندیشند و در بند زدو بندهای شله زرد خوری نیستند. برای همین بود که با پاگنده دست به گریبان شده و اگر پادر میانی به موقع خُسن آقا، کلگو، امید میلانی و خانه بدوش آزاده وبلاگستان کنجکاو که ارزشهای این دنیای پلشت را به پشمش هم حساب نمی کند نبود، گردن اندیشه های ابلهانه پاگنده را به ناحق زده بودیم.
با رخدادهای چند روز گذشته و در پی آن کُرکُری خواندن ها و پارس های «شیخ سعید بحرالعلوم» آنهم با گویش «کُس آنجلسی» اش، برای ما که به تاریخ و تارپود امت اسلام و شیعه ریده ایم، (گرچه با این کارمان تنها رهبر فرزانه را از خودمان رنجاندیم و باقی جماعت پی نبردند ما چه کرده ایم و چرا) پی بردیم، گرچه سخنان پاگنده در باره خود سانسوری و بهداشتی نویسی از اساس ابلهانه و چرت بود، اما کار این جهان پلشت که مشتی ابله بر آن حکومت می کنند به جایی رسیده که ما امروز باید از سخنان ابلهانه پاگنده در باره فلسفه اندیشه و آزادی سخن درس بگیریم.
به شما مرده پرستانی هم که با شنیدن نام پاگنده دستمال اخلاق شیعی تان در آورده و میخواهید به بهانه آن در گذشته آبغوره درماندگی خودتان بگیرید و در حقیقت به حال روز خودتان گریه کنید، بگوییم که بجای این جلف بازی بلند شوید و بروید وبلاگ امید گورکن و نگاهی به نبش قبر پاگنده بیاندازید تا پی ببرید که خودتان چقدر ابلهید.

واژه گان نو
اما پیش از اینکه به داستان این شیخ ملعون که از کوره بدرمان کرده بپردازیم، سخنی چند در باره گویش «کُس آنجلسی» که همانند دیگر واژگان شمرنامه بوسیله سرپرست فرهنگستان شمرنامه عمروعاص پرداخته شده، بنویسیم تا شارعین اخلاق کثیف شیعی در بهداشتی نویسی نگویند ما ناسزا نویسیم. این واژه ساخته شده از دو واژه «کس و شعر» و «لس آنجلس» ساخته شده.

کس وشعر سرایی امت شیعه
تردیدی نیست که تخم شیعه جماعت با کس و شعرکاشته شده و فرهنگ این امت، از لالایی های مادرانشان گرفته تا نوازش های پدرانشان، از کتابهای درسی دبستانش گرفته تا کتابهای دانشگاهی اش، از صبح بخیر گفتن بقال سرکوچه گرفته تا فلسفه بافی های بی سروته رئیس جمهوری و سخنان رهبری، کس وشعر ناب محمدی است، این کس وشعر گویی آنچنان در پوست و گوشت شیعیان ریشه دوانده که حتی اگر بهترین و بزرگترین شمرکارهای ادبی جهان به دستشان برسد بیگمان برداشتی کس و شعری از آن خواهند نمود. درست به همین دلیل است که بیشینه ایرانیان از گذشته دور و نزدیک خود بی خبرند و اصلا از اینکه ما چه می گوییم سر در نمی آورند.

کس وشعر سریان«لس آنجلس»
لس آنجلس شهری است در ینگه دنیا، آشنا بودن آن نزد ایرانیان مدیون خدمتی است که بیشینه کس و شعر سریان این خطه به خنیاگری ایرانی (ارواح عمه شان )
کرده اند این گونه از خنیاگری به موسیقی لوسی آنجلس شهرت دارد. یکی از ویژه گی های این فراورده، پراندن هرز تکه های انگلیسی و اسپانیای و هرزبان دیگری در موسیقی بابا کرمی ایرانی است.
بهررو گویش کُس آنجلسی را، گویشی گوییم که گوینده و یا نویسنده، کس و شعر خود را با آوردن سخنان بی اساس و هرز بیگانه به خورد شنونده و یا خواننده دهند. درست مانند گویش «کُس کربلایی» که آخوندان سالهای سال بویژه در رساله ها، موعظه ها و روضه ها بکار برده و می برند.


آشنایی
دنبال دوست گشتن و جایی که سخن دل از آن بر آید در این جهان آکنده از ابلهان، بلایی است که گریبانگیرمان شده و ما را به گشت و گذار در پهنه وبلاگستان کشانده. چند روز پیش گذرمان به وبلاگ این گور به گوری اوفتاد که در آن انجمن بزرگداشتی برای چند اندیشمند و سیاست پیشه درگذشته ایرانی و جهانی برقرار بود، سری به بخش دیدگاه های انجمن زده تا فاتحه اهل قبوری داده و به جای دیگری روان شویم و دیدیم بر سر ناموس یکی از در گذشتگان جنگ راه اوفتاده و کار به جاهای باریکتر هم دارد می کشد. فاتحه را فراموش کرده و به پاسداشت روح بزرگ آن در گذشتگان از یکسو و مستی خودمان از سوی دیگر، از مقام شامخ شمری پایین آمده و ریش خود را در گرو دوستی نهادهیم. به وبلاگ طرف دیگر درگیری رفته و پرت و پلای بسیار خواندیم و در بخش دیدگاه ها هم با یک نسخه جعلی از خوانندگان شبحی که بگونه عجیب مرید شیخ بود آشنا شدیم همانجا بود که با عقاید (و نه اندیشه های) «شیخ سعید بحرالعلوم» با آن گویش «کُس آنجلسی» آشنا شدیم، گوش را بسخن شیخ سپرده و به وبلاگ دیگرانی که وی نامبرده بود راهی شدیم. پس گشت و گذاری اندیشمندانه در نبشته های وی در اینجا و آنجا، ویرا شیخی یافتیم لگام گسیخته، که در پی کینجویی از نسوان، تمامی اندیشمندان چپ را از مارکس گرفته تا به هابرماس، علی وار با شمشیر حماقت گردن زده و با وردهای سخیف کس آنجلسی بر قوم یسار رنج بسیار روا می دارد. از ابلهی شیخ و درماندگی یساریون وبلاگ نویس در برابر «حسین خوانی های» شیخ بسیار خندیدیم و به وبلاگ آن گوربگوری، روح سرگردان آدینه ها برگشتیم. جنگی دیگر در گرفته بود، بار دگر از مقام شامخ شمری مان پایین آمده و به پادرمیانی پرداختیم. شیخ را آنجا یافتیم، از ترس اینکه پاچه ما را نگیرد، ویرا به زبانی نرم فرمودیم، یا شیخ خود را به رنج مینداز که نصیبی جز سبُکی از آن نخواهی داشت. شیخ را این سخن گران آمد واغ واغی نموده و گستاخانه در پاسخی آخوندی مرسی گویان، کلی و بی سروته ما را متهم به کلی گویی هم نمود. مهر شمری مان سرکش نموده و بی پرده، برای اینکه شیخ را شیر فهم نماییم ویرا فرمودیم که شیخنا دچار تورم فکری(نه اندیشه) شده ای و به چرند گویی اوفتاده ای. ستیغ آفتاب بر آمده بود و بازتاب آن بر شیشه پرده نمایشگر چشم را می آزرد، شیخ را به خود وانهاده برخاسته ناشتایی فراهم آورده، خورده لیتری چایی سرکشیده تا مستی از سر پرد و راهی کار شدیم تا هنگام کار قیلوله چرتی زنیم و رعایای این دیار را پشت درب دفترمان بکاریم.

No comments: