Friday, March 14, 2003

گريه کنيد مسلمونا، گريه کنيد ثوابه


 



امامت امام حسين و مفتاح الفرجين



پس از بيعت امام حسن با معاويه و بي کلاه ماندن سر امام حسين در اين ميان، حسين ابن علي از برادر رنجيد و مدت شش سال با وي رفت و آمدي نداشت، تا اينکه با پادرمياني "سهيل بن عمد" که پدر زن هر دو برادر بود با يکديگر صلح کردند، ولي رابطه آنان به دليل مشغوليات خانگي امام حسن کماکان سرد ماند و بجز سالي يکي دوبار با يکديگر ديداري نداشتند. پس از مرگ حسن، حسين ابن علي پس از کفن و دفن برادر و برداشتن مفتاح الفرجين، بدون درنگ نامه به معاويه نوشته و سپاسگذاري فراواني از وي بخاطر وعده به وفا بعمل آورده و بيعت خود را با معاويه بعنوان خليفه مسلمين اعلان نمود، معاويه نيز امامت شيعيان به گونه اي رسمي به حسين واگذار کرد همراه با امتيازاتي که به حسن داده شده بود، و بدينگونه مفتاح الفرجين به دست امام حسين اوفتاد. نا گفته نماند که پس از مرگ حسن بيش از هفت هزار فرزند از وي بجا ماند و حسين کمترين مسئوليتي را در مقابل ايشان نپذيرفت و پس دريافت حکم امامت به اتفاق 16 تن از زنان ترو تميز امام حسن که اکنون بزني وي در آمده بودند و 30 تن حرمسراي خود راهي مدينه گرديد، بیشینه فرزندان حسن سرگردان شده و به سامره مهاجرت نمودند که همانا بنیان گذار نسل نخست گدایان سامری شدند. باقي مانده زنان و ام ولد هاي حسن نيز در همان شهرک امام حسن باقي مانده و براي گذران زندگي نخستين شهرک عفاف تاريخ اسلام را در همانجا داير نمودند که بعدها به نام "مدينهَ حسنيه" يا "حسن آباد" نام گرفت. بايد اينرا بيافزاييم که شهرک هاي عفافي که امروز در قلب بيشتر شهرهاي بزرگ فرنگستان (هامبورگ، آمستردام، پاريس، لندن و...) و ينگه دنيا ساخته شده است تقليدي است از نمونه تاريخي "مدينهَ حسنيه" در صدر اسلام. نطفه نسب بيشينه سيدان و آخوندهايی که امروز بر ايران زمين حکومت ميکنند در همان شهرک عفاف "حسن آباد" بسته شده است اما بخاطر حفظ آبررو خود را سيد حسيني مينامند.

حسين در عزاي برادر

نخستين روزي که مفتاح الفرحين به دست امام حسين اوفتاد يعني پس از غسل و کفن دفن حسن، وي به خانه برادر رفته و بلافاصله 16 تن از همسران برادر به عقد خود درآورد و همان شب به جماع با آنان پرداخت. حفصه در اين باره مينويسد.
بسياري از ما ماتمزده بوديم و اشک ميريختيم که امام حسين اشک ريزان به بهانه دلداري دادن به ما به ناز نوازشمان پرداخت و با بوسه هاي گرم و شهواتناک در نقاط حساس و همچنين دستمالي کپل و باسن و بين پاها به نرم کردن ما پرداخت. جعده و هند نخستين زناني بودند که "وا دادند" و امام حسين به گاييدن هند و ليسيدن کس جعده پرداخت، و در حين ليسيدن کُس پاکيزه و بي موي جعده ناله ميکرد که "برادر کجايي، که بوسه بر شهادت گاهت مي زنم"، اي برادر پاي در راهي که رفتي نهادم، مرا توان کشيدن اين بار سنگين نيست. در اين هنگام "هند" که به اُرگاسم رسيده بود
فرياد بر آورد: حسن مُرد، حُسين زنگ از دلم برد.
و جعده پاسخ داد: پدر سوخته ترا گايد و چوچوله منم خورد!

قيام حسيني

حسين ابن علي تا زماني که معاويه زنده بود 10 سال آزگار بي سرو صدا چون امام حسن به شغل شريف امامت و جهادهاي شبانه روزي در حرمسراي خود سرگرم بود اما برخلاف برادر زنها را نگه نميداشت و پس از مدتي طلاق ميداد، پس مرگ معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، حسين خيره سري آغاز نموده و از يکسو تقاضاي دستمزد بيشتري براي امامت خود کرده و از سوي ديگر خواهان پست پرده داري کعبه را کرد. که هردو خواست حسين رد شد و وي نيز مدينه ترک نموده راهي مکه گرديد. در مکه حسين با پسر عموي خود مسلم ابن عقيل* ديداري داشت، مسلم در کوفه زندگي مينمود و به امام حسين پيشنهاد داد بعلت عرضه بسيار بردگان زن در بازار برده فروشان کوفه از یک سو و وجود شهرک عفاف حسن آباد از سوی دیگر ، تقاضاي ازدواج با زنان کوفي پايين رفته و امام حسين ميتواند براي بهره وري سياسي ايدئولوژيک بيشتر از آيات مفتاح الفرجين راهي آن شهر گردد و به او گفت سيرت جدت رسول اکرم اين بوده که: اگر زنان هر شهري را تسخير کني، به آساني ميتواني بر آن شهر حکومت کني. يا ابي عبدالله اگر تو ، فرزندانت و برادرانت هريک با 100 زن از کوفيان ازدواج کني خواهي توانست نيمي از شهر را از آن خود کني و پست فرمانداري شهر را از يزيد بگيري و سپس ادعاي خلافت کني . حسين با اين پيشنهاد مسلم را پذيرفت، از مفتاح الفرجين نسخه برداري بسيار نموده و بخشي از آن به فرزندان ذکور و برادران خود داد و بخش ديگر بوسيله مسلم آنان را پيشاپيش به کوفه فرستاد، ماموريت مسلم اين بود تا براي امام سوم شيعيان و ياران او دخترکاني فراهم آورده، مفتاح الفرجين را به چوچوله شان بسته تا پيشواز امام سوم شيعيان جهان بيايند. پس از فرستادن مسلم به کوفه امام حسين از شوق دخترکان کوفي حج خود را نيمه تمام رها کرده و در هشتم ذي حجه، يعني روزي که همه مردم مکه عازم رفتن به "مني " بودند مکه را به قصد کوفه ترک نمود.
پس از رسيدن مسلم به کوفه، کوشش وي براي پيدا کردن زناني براي نواده گان رسول الله آغاز گرديد و در درازناي ده روز توانست سيصد دختر را براي پذيرايي از حسين ابن علي پيدا کرده و آماده سازد و با آنان قرار گذاشت که در روز پنجم محرم در محل سرسبز و خوش آب و هواي کربلا براي پيشواز از نور چشم رسول الله گرد هم آيند تا چند روزي با آل طاهرين در آن منطقه سرسبز بگذرانند و سپس راهي شهر گردند. يکي از اين دختران، "نسا" فرزند ابن زياد بود که در آن هنگام دختري چهارده ساله بود. زان روي که نسخه اي از مفتاح الفرجين را به چوچوله خود بسته بود، دگرگون احوال گشته، بيتابي جنسي و حس حشري گري در وي فزوني يافت و از حد خارج گرديد، ابن زياد بر دخت خود خشم گرفت و از وي چون و چرايي اين دگرگوني را پرسيد و چون دختر راز مفتاح الفرجين و مسلم ابن عقيل را بروي وي باز گفت خشم ابن زياد فزوني يافت و از خانه بدر شد. سپس به بازار شد و احوال را بر کوفيان برگفت. آنان که هنوز از کثافت کاري هاي حسن ابن علي و بي مسئوليتي هاي برادرش حسين در برابر فرزندان حسن پس از مرگ وي و وجود " شهرک عفاف" دلشان خون بود، با شنيدن داستان مفتاح الفرجين و آگاهي يافتن از نقشه حسين به خشم آمده و بر در خانه مسلم شدند و از وي خواستن که براي حفظ ناموس کوفه و پيش گيري از گند کاري نور چشم رسول خدا هم که شده مفتاح الفرجين را از دست زنان کوفي گرد آوري کند و به حسين بگويد خدا روزيت را جاي ديگري بدهد و او را از آمدن به اين شهر منصرف کند. که مسلم به همراه دو تن از پسران خود که در آن هنگام بيست و هشت و سي وسه ساله بودند خيره سري کرده و جنگ با کوفيان برخاست که هرسه کشته شدند. کوفيان بر آن شده بودند که جلو ورود حسين را به کوفه بهر قيمتي بگيرند و خواهان برچيده شدن مفتاح الفرجين از دسترس خاندان طهارت بودند و در نامه اي که به يزيد فرستادند خواهان برخوردي درخور به اين داستان شدند.

The Point of No Return

عاشوراي شمري


در هنگام بلواي کوفه ما در شام بوديم و بهمراه عمروعاص، خالد ابن وليد، يزيد بن رقاد و حکيم بن طفيل طائي در خانه خولي بساط عرق خوري داشتيم که قاصد يزيد به آنجا آمد و ما را به بارگاه يزيد فرا خواند. در آنجا بودکه يزيد ابن معاويه از ما خواست به کربلا رفته و آيات مفتاح الفرجين از حسين و دارو دسته اش گرفته و سپس آنان را راهي کوفه و هر جهنم دره ديگري که خواستند کنيم. در روز چهارم محرم ما به کربلا رسيديم و چشمبراه ورود حسينيان گشتيم و دو روز بعد چشممان بجمال سيد الشهدا و لشکر مفتاح الفرجين بند روشن گشت، که سرود خوانان " ما مسلح به مفتاح الفرجيم ، سر خر با بار کجيم، از کف کافران کُس مي بريم. الصفا، الجماع "، به کربلا وارد شدند و به خيال اينکه ما چون جد بزرگوارشان جاکشيم پيکي سوي ما فرستادند و سراغ دختران کوفي را از ما گرفتند. اين پيک کسي نبود جز عباس ابن علي برادر ناتني حسين، که شباهت زيادي به شير علي قصاب داشت و بعلت عقب اوفتادگي ذهني اش به شوخي او را ابوالفضل مي ناميدند. بيچاره چون مادرش کنيز خانه علي بود و در دامن آن کنيز پرورش يافته بود، از زبان مادر هنوز هم حسين را ارباب صدا ميزد و رفتاري نوکرمابانه در برابر حسين داشت، هنگامي که به خيمه ما رسيد گفت اربابم حسين گفته کو دختران کوفي که اولاد رسول تاب دوري ندارند. ما هم به يزيد بن رقاد و حکيم بن طفيل طائي فرمان داديم که اين مردک دبنگ پدر سپوخته را بيرون بياندازيد او نيز گفتيم "برو به حسين ابن علي بگو که تمامي نسخه هاي مفتاح الفرجين را گرد آور و به خدمت ما بيار و گور خود و اهل بيت را هر جا که ميخواهد گم کن". يزيد بن رقاد و حکيم بن طفيل طائي دست پاي عباس را گرفته و بيرون انداختند. که دست عباس راست در اين ميان از جا دررفت. بهررو نمي دانم حسين چه مرگش بود که پايش را توي يک کفش کرده بود و نمي خواست آيات را به ما دهد و بازهم عباس را به همراه علي اکبر نزد ما فرستاد که الا بالله دختران کوفي را بياوريد و گرنه چنين و چنان مي کنم. ما نيز از کوره بدر شده و با اردنگ و سيلي کتک جانانه اي به عباس که دست راستش را در پوست شتر پيچيده بود و علي اکبر که ته ريشي بسيجي وار نهاده بود، زديم. و در اين ميان آن يکي دست عباس هم از جاي درفت. همان شب در خيمه و خرگاه حسينيان شور هيجاني بر پا شده بود که کاشف بعمل آمد علي اکبر در همان شب ميخواهد مفتاح الفرجين را آزمايش کند و با دختر يکي از کنيزکان زينب عروسي کند. پيک ديگري از سوي حسين به سويمان آمد و ما نيز به عروسي دعوت شديم. ما نيز موقعييت را مغتنم شمرديم و گفتيم به عروسي ميرويم و مفتاح الفرجين را به زبان خوش از حسينيان مي گيريم، پس بهمراه خولي و خالد ابن وليد به عروسي علي اکبر رفتيم.
به هنگام وارد شدنمان به اردوي سيد الشهدا متوجه شديم که وي و همراهانش حرمسرا هاي خود را نيز به همراه آورده اند يکهزار مرد و سه هزار زن و انبوهي طفلان قدو نيم قد. سيد الشهدا با کودکي دوسه روزه به پيشوازمان آمد و برسم ادب در آنزمان برگونه مان بوسه زدند، از بوي گند دهانش نزديک بود دل و روده مان را بالا بياوريم به ايشان گفتم مبارک است ابي عبدالله باز هم پدر بزرگ شده اي، بچه زين العابدين خان است، گفت نه اين علي اصغر بچه خودم است اکنون هم بيمار است اسهال استفراغ گرفته، فرزند زين العابدين خان پسري است چهار ساله به نام باقر** . از کوره دررفتيم و به حسين گفتيم خجالت نمي کشي مردک، نوه ات از پسرت بزرگتر است، سر وپيري معرکه گيري. از اين گذشته اين همه زن و کودک را دنبال خودت توي اين گرماي عربستان که خرما را مي پزد دنبال خودت تا اينجا کشانده اي که چه؟ از آنها خجالت نمي کشي که دوباره ميخواهي زن بگيري در حالي که سن خر پيري را داري، بابا دست وردار، نوه محمد بوده اي بجاي خود! با اين کارهايت آبروي آل طهارت که پيشکش آبرروي شجره نبوت را هم مي بري. بيا و دست از اين دون ژون بازي هاي مجنون وار بردار. ابي عبدالله دستي بر روي خايه اش کشيد و گفت، اي شمر مفتاح الفرجين، معجز الله را در اينجا دارم نه تنها من بلکه تک تک جنگ آورانم هريک يکي از اين معجزات در خشتک خود دارند. و به حکم الله آمده ام تا کوفه را از راه اين آيات مسخر سازم و سپس خلافت ام القراي اسلام را بدست آورم، و بنا به پيماني که جدم رسول الله با الله بسته است جهان را در عرض صد سال سيدستان ميکنم. اگر تو ميخواهي منقرض النسل نگردي همين اکنون با سپاهت با من بيعت کن که فردا دير است به حسين خنديدم و گفتم که نه. هنگام شام زينب را ديدم پير دختري که جواني اش را فداي هرزه گري هاي برادرهاي ديوثش کرده بوده زير چشمي نگاهي خريدارنه به ما انداخت.
بامداد روز هشتم محرم حسين فرمان جهاد عليه ما صادر کرد. خواب شيرينمان با نعره سيصد تن از حسينيان که سوار بر شترهاي تک کوهانه و سرمست از مفتاح الفرجين بر خايه به سويمان مي تاختند خراب شد. ناچار شديم که به سپاه سواره خود دستور دهيم اين الاغها را بجاي خود بنشانند که دسته خالد ابن وليد آنان را تاراندند. بسياري از آنان بدون آنکه نگاهي به پشت سر کنند گريختند. فرمان به محاصره حسينيان داديم و براي حسين ضرب العجل گذاشتيم که هرچه زودتر مفتاح الفرجين را بما برگرداند و به مردان جنگي حسين هشدار داديم که اگر مي خواهيد اردوگاه حسين را ترک کنيد با شما کاري نخواهيم داشت. غروب آن روز بسياري از سپاهيان حسين دم را روي کولشان گذاشته و بي سرو صدا اردوگاه حسين را ترک کردند و پس از گذر از پست هاي بازرسي ما گورشان را گم کردند. يکي از آنان بنام شعيب بن عبدالرحمن خزاعی ميگفت اين مردک حسين ديوانه است از مکه تا بدينجا هرشب تا صبح با زنان حرمسرايش گنگ بنگ کرده و فردایش هم غسل جنابت خشک و دلش را به اين خوش کرده که با اين کارها ميتواند جهان را فتح کند.
بهررو روز نهم محرم علي اکبر و حسين از اردوگاهشان خارج شدند و شيئي سفيد را در دستشان تکان مي دانند خولي را به سمت آنان فرستادیم تا ببينیم چه شده است، هنگامي که باز گشت گفت اين حسين از آن مادر جنده هاست بچه سه روزه اش علي اصغر از گرما زدگي و اسهال استفراغ مرده ولي جگر پاره فاطمه فيل کس هنوز هواي دخترکان کوفي را در سر دارد. در طول روز جنگ گريز کوچکي در گرفت و بسياري ديگري از حسين از معرکه گريختند، زين العابدين هم گاهي سوار بر الاغي نحيف از اردوي حسين بيرون مي آمد و زبانش را براي خولي که سردسته ديدبانان ما در آنروز بود بيرون آورده و دوباره به اردوگاه ميگريخت. روز دهم محرم عباس و علي اکبر با گروهي صد نفره به ما حمله ور شدند، که علي اکبر به تير خولي از پاي در آمد و عباس که هردو دستش را در پوست شتر پيچيده بود و نيزه اي را بزور در زير بغل خود جا داده بود و سوار بر اسبي چموش شده بود هنگامي که بوسيله يزيد بن رقاد و حکيم بن طفيل طائي دنبال ميشد از اسب اوفتاد گردنش شکست و جان سپرد و باقی هم کشته شده و یا فرار کردند. به نيمروز دهم محرم نزديک ميشديم که پرچم تسليم در اردوگاه حسين ابن علي بالا رفت و زين العابدين در حالي که پارچه سفيدي در دست داشت و يکوري روي الاغش سوار بود نزد ما آمد، فرزند شجاع حسين ابن علي رنگ به رخسار نداشت و پس از رسيدن بار الاغش را گشود و صدها نسخه از مفتاح الفرجين را به ما وگذار کرد و گفت پدرم دستش در حناست اما ساعتي بعد به خدمت شما خواهد آمد پرسیدیم آيا اين همه نسخه هاست گفت آري. گفتیم پدر سپوخته پدرت کجاست، گفت که قولنج کرده و اکنون در خيمه خديجه است و حنيفه و سکينه و صديقه آنجايند تا امام را مشتمال دهند. يقين بردم که حسين نسخه اصلي مفتاح الفرجين را نزد خود دارد و اکنون نيز به جماع اصغر مشغول است. سوار اسبم گشتم و بهمراه بيست سوار به اردوي حسين تاختيم و از سروصدایي که از خيمه خديجه بر مي خواست محل آنرا به آساني پيدا کرديم طناب گوشه خيمه را بر کشيديم خيمه به کناري رفت و نور ديده رسول الله را چون جدش مشغول به جماع ديديم از اسب پياده گشتيم سالار شيعيان جلبيه اي برتن نمود، وي را فرصت نداده و با مشت و لگد پذيرايي گرمي از وي کرديم، بدو گفتیم اي جاکش مدينه، اي ديوث عرب، اي ننگ قريش، خجالت نمي کشي پسر و برادر و جمعي از يارانت به خاک اوفتاده اند و تو پسر فاطمه فيل کُس جماع مي کني، تف بر قبر جد جاکشت محمد، دستور داديم تا دست اين هرزه مرد بسته و به اردوگاه خودمان آوردند و آنچنان که در نوشته فلسفه شله زرد آمده گردن وي را زديم.

وصف المصيبت نصف المصيبت، وصف العيش کل العيش. ضرب المثلي عرب.

تا اينجاي خاطرات ما وصف مصيبت بود که ما کوشش کرديم گوشه هایی از آنرا برايتان بگویيم ، اما از اينجا به بعد وصف العيش ميباشد.
بهررو همانگونه که در فلسفه شله زرد نوشتيم پيش از کشتن حسين ابن علي اصل مفتاح الفرجين را از وي گرفته و به بيضه مبارک خودمان بسته ايم پس از کشتن وي دستور داديم که سپاهيانمان نيز نسخه هايي را از مفتاح الفرجين که زين العابدين برايمان برايمان آورده بود به خايه هايشان بياويزند. از معجز مفتاح الفرجين شوق گاييدن اهل بيت حسين در دلمان اوفتادو دنباله ماجرا را به فانتزی شما وامی نهیم، دنیا چه دیده اید! شاید تا اربعین حسینی بر آن شدیم که دنباله ماجرا در چهارچوب ملواروتیک عاشورا برایتان بازنویسیم.

*مسلم ابن عقیل: مسلم پسر عقیل برادر کور علی است. و همانا کوراغلوی مسلمانان است
** باقر: همانا امام محمد باقر امام پنجم شیعیان است که شایع است فرزند زین العابدین می باشد.

No comments: