Saturday, August 23, 2003

بگو خرم را گرفته اند

یک روز چند بچه خوب که رفیقی را از دست داده بودند، گرد هم آمده، عرقی فراهم آورده و بر سرگور دوست رفته و بیاد وی عرق خوری راه انداخته و سیاه مست می کنند، چند گور آنسوتر پیرزنی بر سر گور فرزند از دست رفته اش آمده و شیون زاری می کند، بچه های خوب که مست هم هستند، دلشان سوخته و برای دلداری دادن سوی پیرزن روان می شوند، پس از تناول مقداری خرما و حلوا از او می پرسند چه کسی مرده است، پیرزن می گویند پسر نوزده ساله اش هنگامی که ترک موتور یکی از دوستانش بود اوفتاده و مرده است، یکی از مستان از پیرزن می پرسد مادر این پسر تو حشیش هم می کشید؟ پیرزن می گوید نه مادر این سخنها چیست که می گویی پسر من اهل حشیش نبود. دیگری می پرسد مادر این پسر تو عرق هم می خورد؟ پیرزن پاسخ می دهد نه مادر از خدا بدور، پسر من اهل عرق نبود؟ یکی دیگر می پرسد، آبجو چطور؟ پیرزن استغفرالله گویان می گوید نه مادر پسر من کجا و آبجو کجا. دیگری می پرسد یعنی سیگار هم نمی کشید؟ که پیرزن پاسخ می دهد نه مادر، خدا بسر شاهد است که پسر من لبش هم به سیگار نخورده بود تا چه رسد به اینکه سیگار بکشد. جمع مستان حیران گشته و نگاهی به یکدیگر می اندازند، یکی از آنان به سخن آمده و رو به پیرزن کرده و می گوید: این که پسر نبوده تو داشتی، بگو خرم مرده و خیال خودت را راحت کن.
این داستان را گفتیم تا پیش در آمدی باشد به داستان رنج نامه خانم زهره رحمانی مادر "تقی رحمانی" به ملت ایران و داستان بگیر و ببند ملی مذهبی ها.
خب اگر به زبان شمری از خانم رحمانی (و یا مادر هریکی دیگر از ملی مذهبی ها) بپرسیم خب مادر این پسر تو امام حسینی کشته بود؟ بیگمان ایشان پاسخ می دهند نه مادر؟ استغفرالله ایشان یکی از عاشقان سینه چاک امام حسین هستند، هر محرم و صفر خودش را برای امام حسین با زنجیر سیاه می کند.
اگر بپرسیم خب مادر این پسر شما زینب را گاییده بود که زندانش انداختند؟ ایشان پاسخ میدهد "لا الله اله الله" پسر من و این سخنها، پسر من سخت به زینب باور دارد و سخن شریعتی که می گوید" آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که مانند باید کاری زینبی کنند وگرنه زین العابدینی اند" را نصب العین کرده بود.
اگر بپرسیم خب مادر این پسر شما ترتیب امام زین العابدین ناخوش را داده بود که زندان رفت؟ ایشان پاسخ خواهند داد نه مادر، پسر من چنان اعتقادی به امام زین العابدین ناخوش دارد که هروقت ناخوش می شود آش زین العابدین (آش زین العابدین گونه ای شله زرد است بدون شکر میشود گفت بی مزه) برایش می پزم تا زود خوب شود.
اگر بپرسیم خب مادر، حتما این پسر شما به جنایتهای حکومت اسلامی در سالهای شصت اعتراض کرده که کارش به زندان کشیده است؟ ایشان خواهند گفت نه پسر من سیاست را بر اساس شتر دیدی ندیدی پیش می برد و اصلا کار به کار اینکه چرا فرزندان ملت را در آن ساله بدانگونه کشتار کردند ندارد.
اگر بپرسیم خب مادر، حتما این پسر شما به کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت وهفت اعتراض داشته که دستگیر شده است؟ ایشان پاسخ خواهد داد نه بخدا، پسر من اصل دلش نمی خواست روحش از این خبر ها باخبر شود چه برسد به اینکه اعتراض کند.
اگر بپرسیم، حتما این پسر شما به خمینی(مج) چیزی پرانده است که گرفتار شده، ایشان پاسخ خواهد داد، خدا را شاهد می گیرم که پسرم از زمان شاه خائن از مقلدین مخلص خمینی (مج) بود از آن گذشته ما هفت پشتمان به شش پشت خمینی(مج) اقتدا کرده ایم.
اگر بپرسیم خب مادر ممکن است پسر شما با ولایت خامنه ای(جک) بیعت نکرده باشد که کارش به زندان اوفتاده؟ ایشان خواهند گفت پسر من به جریانی وابسته است که قانون اساسی حکومت اسلامی را نود و نُه و نُه در صد باور دارند و خود را مقید به آن می دانند، مگر میشود پسر من به تنهایی بیعت نکرده باشد.
اگر بپرسیم خب مادر شاید پسر شما به جریان کشتارهای زنجیره اعتراض کرده باشد؟ ایشان خواهند گفت که پسر من عینکی به شفافی سخنان خاتمی(جک) دارد و با آن عینک دنیا را می بیند و چیزی افزون بر آنچه خاتمی(جک) در باره کشتارهای زنجیره گفته نه گفته است، اگر هم برای مراسم یادبود فروهرها به مسجد رفت، نخست بخاطر حلوا و خرما بود و سپس روضه ای بشنوه، اشکی بریزه، دلش سبک و ثوابی ببره.
اگر بپرسیم خب مادر گاس که پسر شما با سیاستهای کلان نظام مخالفت کرده و مثلا مردم را دعوت کرده که رای ندهند که کار به این گرفتاری ها کشیده؟ ایشان پاسخ خواهند داد نه مادر پسر من از عسگر اولادی مسلمانتر است و خیلی اصول گراست، پسر من شرکت در همه انتخابات حکومت اسلامي را واجب شرعي شمرده و در تمامی انتخابات حکومت اسلامی شرکت کرده و همیشه رای به اصلح داده است.
میپرسیم مادر حتما پسر شما از جنبش دانشجویی و مردمی طرفداری کرده است که گرفتار زندان این بی همه چیزهای مسلمان آمده است؟ میگوید نه پسر من از اول هم مخالف خشونت طلبی بوده و هست.
میپرسم حتما به یکی از آخوندها گفته بالای چشمت ابروست، میگوید پسر من بیشتر از روحانیت حاکم نگران آبروی دستاربندان است.
خودمانیم اگر شما جای ما بودید به مادر ملی مذهبی ها چه می گفتید؟

No comments: