مرثیه برای «عزت ابراهیم نژاد»زخم و مرگدر ساعت پنج صبح.درست ساعت پنج صبح بود.حاجی بخشی چماقها را آورددر ساعت پنج صبحانصار حزب الله از پیش آمادهدر ساعت پنج صبحباقی همه مرگ بود و تنها مرگدر ساعت پنج صبحنیروی انتظامی در بر گرفت از سو خوابگاه رادر ساعت پنج صبحو انصار و بسیج و سپاه به راهروها وارد شدنددر ساعت پنج صبح.اینک ستیز یوز و کبوتردر ساعت پنج صبح.چشمی با دشنه ای مصیبت باردر ساعت پنج صبح.دسته های انصار با نعره های یا زهرادر ساعت پنج صبح.کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردنددر ساعت پنج صبح.در هر کنار کوی،گروه های چماقدار مسلماندر ساعت پنج صبح.و پرتاب دانشجویان از پنجره هادر ساعت پنج صبح.مرگ در زخم های گرم بیضه کرددر ساعت پنج صبحبی هیچ بیش و کم در ساعت پنج صبح.راهرو خونین خوابگاه ست در حکم بسترشدر ساعت پنج صبح.نی ها و استخوان ها در گوشش می نوازنددر ساعت پنج صبح.تازه ده نمکی به سویش نعره بر می داشتدر ساعت پنج صبح.که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین کمانی بوددر ساعت پنج صبح.تونل مرگ ساخته شددر ساعت پنج صبح.و برق ضرب چماق بر فرقهادر ساعت پنج صبح.زخم ها می سوخت چون خورشیددر ساعت پنج صبح.ودر هم خرد کرد انبوهی انصار دریچه ها و درها رادر ساعت پنج صبح.در ساعت پنج صبح.آی،چه موحش پنج صبحی بود!ساعت پنج بود بر تمامی ساعت ها!ساعت پنج بود در تاریکی بامداد!***نمیخواهم ببینمش!بگو به ماه، بیایدچرا که نمیخواهمخون ابراهيم نژاد را در خوابگاه ببینم.نمیخواهم ببینمش!ماه ِ چارتاقنریان ِ ابرهای رام و میدان خاکی ِ خیال با بیدبُنان ِ حاشیهاش.نمیخواهم ببینمش!خاطرم در آتش است.یاسمنها را فراخوانیدبا سپیدی کوچکشان!نمیخواهم ببینمش!......برو ابراهیم نژادبه هیا بانگ ملی مذهبی هاحسرت مخوربخسب بیآراماین مادر جنده ها هم مسلمانند.
Friday, July 09, 2021
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment