Friday, September 12, 2003

چه شد که به شمر پيوستم

نوشته ای از نانا*

دوستان عزيز من از قدرت نوشتن اندکی برخوردارم و فکر ميکنم چون حرفهام ار دل بر مياد شايد به دل شما هم بنشيند .روی سخنم بيشتر با کسانی است که مجذوب افکار شمر شده اند و نميدانند چرا بهر حال ما همه متعلق به کشور ايران با دين رسمی اسلام هستيم .من در ايران در خانوادهای صد در صد غير مذهبی به دنيا امدم و بزرگ شدم پدرم سوسياليست بود مادرم هم تحت تاثير او بی اعتقاد . تنها رابطه من با مذهب از طريق مادر بزرگ پيری بود که نماز ميخواند و چادر ميپوشيد البته من با سياهی مذهب از طريق خانواده هاس دوستانم و مراسم عزاداری و سينه زنی اشنا بودم .ولی عريانی اين سياهی پس از روی کار امدن
رژيم اسلامی نه تنها برای من بلکه ميليونها ايرانی روشن شد با تجارب سياسی مختلف در اواسط جنگ ايران و عراق به امريکا امدم خودم را ادمی پيرو فلسفه شک و دوری گزين ار هر دگماتيسمی ميدانستم از راه دور در جريان تحولات ايران بودم شاهد رشد گروههای سازندگی و بعد اصلاح طلبان و شعارهائی از قبيل مدارا و رفرم و صبرواينکه شرق راه و فلسفه اش با الگوهای کلاسيک فرق دارد و دموکراسی از زدو خورد دو جناح جکومتی شکل ميگيرد و قس عليهذا... و بايد اعتراف کنم که با تصور اينکه گروه مخالف هم انسان است راجع به اين مباحث تعمق ميکردم تا يکسال پيش اتفاقی برام افتاد که بنيانهای فکری مرا زير و رو کرد
مدتها بود که احساس ميکردم در خانه دوستان امريکائی ام احساس راحتی نميکنم فکر ميکردم بخاطر اختلاف فرهنگی است پس از مدتی تفکر ريشه اش را دربافتم همه اين دوستان سگ داشتند و چون مادر بزرگ من گفته بود سگ نجس است اين خرافه اينچنين ريشه عميقی در من باقی گذاشته به اينجا که رسيدم با خودم گفتم اگر من با اين پيش تاريخ اين چنينم وای بحال اون بچه ای که در خانواده ای مذهبی بدنيا مياد و بزرگ ميشه به اينجا که رسيدم فکر کردم هيچ راه ميانی و لطيفی وجود ندارد با دين اسلام بخصوص بايد مثل طاعون و جذام رفتار کرد انان را که در بندش هستند بايد قرنطينه کرد و تو سرشون زد که دواشون رابخورند وگرنه اين مرض کثيف و مرگزا تمام ريشه های سالم انسانی را خشک ميکنه .
جائی برای رفرم مدارا سازش و شک وجود نداره اين پدبده ايست متفاوت با هرچه که ما بعنوان مبارزه بهش فکر ميکرديم مانند سرمايه داری يا ديکتاتوری يا... بايد با پخش عقايد خودمون تا انجا که ميتوانيم باورها و اعتقادات ادمهای نيمه مسلمان شهرنشين را تحت تاثير بگذاريم برای قدم اول ميتوانيم از خانواده های خود شروع کنيم دوستان ما با ديگر هموطنان خود مثل گروهی هستيم که در سفر زندگی به يک غار رسيده ايم همه ميترسند ماها بايد بريم تو غار کما اينکه رفته ايم و فرياد بزنيم که نترسيد بيائيد هيچ خبری نيست و فقط و فقط با شعار ( دست دين از زندگی بشر امروز کوتاه) ميتوانيم اميدوار باشيم در اينده نسلهائی راه ما را بپيمايند . والسلام

* این نوشته را دوست خوبمان نانا فرستاده

No comments: