Sunday, September 24, 2006

فروغ فرخ زاد

ای هفت ساله گی

به بهانه یکم مهر و داستان آفتاب زرد پاییزی

ای هفت ساله گی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه­یی بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست

بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب
در آب غرق شد.

بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ، دل بستیم .

بعد از تو که جای بازی­مان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت ها میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت ساله­گی .


بعد از تو ما به هم خیانت کردیم

بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیج­گاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .

بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
"زنده باد
مرده باد"
و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم.

بعد از تو ما که قاتل یک­دیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و هم­چنان که قلب هامان
در جیب های­مان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم .

بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم
و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس می­کشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های این­سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
ومرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی
روشن شدند.

صدای باد می آید
صدای باد می آید، ای هفت ساله­گی

برخاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشت­زارهای جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسیدند.
چقدر باید پرداخت
چقدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟

ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاه­گلی
و بر فراز کشت­زارهای جوانی که از هجوم ملخ­ها می­ترسیدند

چقدر باید پرداخت؟...

فروغ فرخ زاد


No comments: