Saturday, February 28, 2004

حکایت جانبازی ما


خُسن آقا جان، بیش از هر چیز باید بگوییم آبنوس به خشتک پاره زین العابدین بیمار خندیده که چنین خبری را داده، سردار سالار آبنوش مسئول اطلاعات نیروی زمینی سپاه پاسداران هم به چوچوله فاطمه الزهرا خندیده که چنین شله زردی را خورده است، اگر شمار سن و سال را در نظر بگیریم، به عقل جور در نمی آید که ما در کنار پیغمبر مسلمانان مادر جنده شمشیر زده باشیم و سپس نوه پلید اورا گردن زده باشیم، با این حساب ما روز عاشورا باید صد ساله می بودیم، نه خودمانیم از کدامین آدم صد ساله ای بر می آید که چنان خواهری از سیدالجاکشین حسین ابن علی بگاید که با گذشت هزارسیصد و بیست دوسال از آن رخداد شیعیان خودشان را برای آن به لجن بگیرند. ما هنگام گاییدن خواهر سیدالجاکشین حسین ابن علی بیست چهار بهار بیشتر ندیده بودیم، شاشیدیم به دندان شکسته و فک و فیله محمد رسول الله، ما کجا و در کنار آن مادرجنده جنگیدن کجا، مگر بارها ننوشته ایم که عمه گرامی مان هند جگرخوار حمزه عموی پیغمبر کشت و نیزه ای هم در کون آن پلید فرو کرد؟

مسلمان جماعت و بویژه شیعیان روده راست در شکمشان یافت نمی شود به همین دلیل هم پرت و پلا می گویند، شنیده ایم که می گویند ما دایی ناتنی حسین ابن علی بوده ایم و این داستان را ساخته اند مادر
ابوالفضل همشیره ما بوده است، بی خبر از آنکه ما اصولا همشیره ای نداشته و از آن گذشته اگر هم داشتیم به آن جنده گی نمی شد که با بوزینه ای چون علی ابن طالب همبستر شده و گوریلی چون ابوالفضل العباس را پس بیاندازد.
نه جانم این وصله ها به ما یکی نچسبیده و نمی چسبد، ما پنج تن آل عبا را که هیچ حتی الله مسلمانان را با آن ارض و سماواتش به پر گوز خودمان به شمار نیاورده و نمی آوریم.

No comments: