چکامه ای از اخوان ثالث برای صادق هدایت
روی جاده ی نمناک
اگرچه حالیا دیریست کان بیکاروان کولی
ازین دشت غبارآلود کوچیدهست،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیدهست؛
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه میدیدهست آن غمناک روی جادهی نمناک؟
□
زنی گم کرده بوئی آشنا و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگربار
وزیده بر تناش گمگشتهعهدی مهربان با او
چنانچون پار یا پیرار؟
سیهروزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
بهتلخی باخته داروندار زندگی را در قماری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جادهی نمناک؟
□
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمردهی سودازده، کافکا؟
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانیی اعصار
ابررند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟
چه نقشی میزدهست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهی نمناک؟
□
دگر ره مانده تنها با غماش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت میکند زآن عشق نافرجام دیرینه،
وزاو پنهان بهخاطر میسپارد گفتهاش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان میتاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهی نمناک؟
□
هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین.
که میداند چه میدیدهست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیدهست.
و طرف دامن از این خاک برچیدهست.
ولی من نیک میدانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم،
که او هر نقش میبستهست، یا هر جلوه میدیدهست،
نمیدیدهست چون خود پاک روی جادهی نمناک.
No comments:
Post a Comment